سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با رغبت به آنچه نزد خداوند است، با اودوستی کن [امام علی علیه السلام]

منطقه و بیداری اسلامی

 
 
ای کاش قدر را قدر بدانیم(شنبه 92 مرداد 5 ساعت 4:24 عصر )

وقتی اساس‏ نامه معبود بر حیات بندگان ابلاغ می‏شود، آن‏ گاه که آئین ‏نامه زندگی در ساحت اسلام اعلام می‏شود و شبی که قانون اساسی عُبودیت، در خلوتی محض میان رب و بنده، وضع شود، قدر تجلی می ‏یابد و به درستی که قدر، مجال ادراک فضیلت است و فرصت تحصیل نور، باشد که آن را قدر بدانیم.

و ما چه می‏دانیم که قدر چیست، کسی چه می‏داند در پس این شب عمیق، چه روشنایی لم‏یزلی ساطع است؟! کسی چه می‏فهمد روزنه‏های بالغی را که از سقف این شب بی‏نظیر قد کشیده‏اند؟! کسی چه می‏بیند احوال متعالی کاینات را در پس این انزال روحانی و سپس مدهوشی خلایق را در شوق ورود کلام‏اللّه بر عرصه جهان!

این شب از هزار شب، گران ‏قدرتر و برتر از هزار ماه است، فرصتی است مساوی غروب امشب تا طلوع صبح فردا، مثل تمام شب‏های دیگر، ولی این طلوع کجا و آن طلوع‏ها کجا؟! صبح فردا، صبح رویش زمین در مضمون وحی است؛ صبح شکوفایی لهجه ملکوت در زبان خاک؛ پس ارزش این شب، بالاتر از هزار برابر دیگر شب‏هاست، و خوب می‏دانی که در محاسبه خالق، اسراری فراتر از فهم مخلوق، جریان دارد، پس سکوت، زیباترین نشانه معرفت خواهد بود

شب حلول ملائکه است و روح، سلام بر همه فضایل امشب، به اذن پروردگاری که بشر را به مقصد تکامل آفرید و جهت داد، ربی که عرصه ربوبیتِ خود را عمومیت بخشید تا راه بندگی بر همگان گسترده بماند، و سلام بر همه فضایل تا طلوعی که در بهشت به تماشایش خواهیم نشست

 

بارالها شب قدر و فرود آسمانیان است و تو خود خوب می دانی که دست گنه ‏کار ما کوتاه‏تر از آن است که به آسمان برسد و این بود که شبی آسمانیان را به زمین فرود آوردی تا میهمانان تو از برچیدن میوه‏های آسمان بی‏نصیب نمانند.

بارالها، شرح مبسوطی از گناهان خود را در دست گرفته‏ام تا در عیدگاه تو که همان شب‏های قدر است، لبیک‏گوی من باشی که در بیغوله‏های بی‏قراری خود، جز بن‏ بستی از دیوارهای ناامیدی، چیزی با خود ندارم، ای خدای علی، نیمه ‏شبان، فانوس امید را در خرابه‏های جانم با قرص نانی از بخشش خود، به من برسان که چشم به راهم.

بارالها دعا از تو اجابت هم از تو؟ ما به ناتوانی خود معترفیم و اینکه رفیقِ نااهلِ خویشتنِ خویش بوده‏ایم، روزی، یوسفِ جان را به رسم امانت، در کالبدم دمیدی و اکنون به چاهِ نفسِ خود چنان گرفتارم که هیچ اراده‏ای جز مشیّت تو، توان رهایی‏ام را ندارد، تنها امیدم به مطلع‏الفجر است، تا کاروان شب‏های قدر تو، دَلوی در بیابانِ جانم بفرستد و ذلت مرا به عزت مبدل کند

امشب شب قدر، و شب احیای دل است و ما در میان صفحات جوشن کبیر دنبال توایم، قرآن را بر سر می‏گیریم تا آتش برخاسته از درونمان، جهان را نسوزاند، یا مدبر الاُمُور یا باعثَ مَن فی القُبُور، چگونه قاری سوره قدر باشم، حال آنکه از شناختن قدر تو غافل هستیم و چگونه در معنای سوره عنکبوت، تو را دریابیم، حال آنکه خود اسیرترین بنده در تار غفلت خویشم؟!

و در این میان، نام علی علیه‏السلام چونان خورشید، بر دریایِ سرخِ اندوهِ جانمازها و شبستان‏ها می‏تابد، غروب است یا شب؟ چه زود سحر در راه است، امشب، همان شبی است که در انتظارش بودی مگر چیزی به تو نهیب نمی‏زد که برگردی و رویِ کویر فقیرِ گناهانت، خطِ پشیمانی بکشی، امشب، همان شب است که می‏شود در آن تمام روزهای سیاهت را ورق بزنی، شاید امشبِ پیمودن راه‏های صد ساله به یک شب تمام شود.

چقدر درک شب قدر برای من سعادتمندانه است، به خصوص که شهادت مولایمان هم هست کاش می‏توانستم تمام لیالی قدر را در آغوش مهربان سرورمان باشم و تا سحر، بی ‏وقفه گریه کنم، شب‏های تو، روشن‏تر از روزهای بهشت‏اند، در پیچ و خم کوچه‏های روشن کوفه، می‏توانم خودم را پیدا کنم، نمی‏دانم جنس شب‏های تو را خداوند از کدام شب‏های بی‏همتایی آفریده است، اگر تو نبودی، هیچ ‏گاه به خودم نمی‏رسیدم؛ همان ‏گونه که به خدا.

خدا کند که قدر این شب‏ها را بدانیم، شب‏های قدری که قدر آدم‏ها بلندتر از آسمان هفتم می‏شود، شب‏هایی را که خداوند، با چراغ‏های ستاره، روشن‏تر از خورشید می‏کند، شب‏هایی که به روزهای روشن بهشت می‏رسند، شب‏هایی که در آستانه نجات آفریده شده‏اند.

دری از این شب‏ها، به کشتی نجات نوح می‏رسد و دری دیگر، به وادی ایمن، هر کس قدر این شب‏ها را بداند، راهی به خانه خورشید خواهد یافت و با چراغ خورشید، هیچ شبی در دل ظلمت، گم نخواهد شد.

ای پروردگاری که شب‏های قدر را برای پرنده شدن ما آفریده‏ای، سپاس می‏گوییم تو را و اشک می‏ریزیم از همه گناهانی که کرده ایم و راههای خطایی که رفته ایم و این را خوب می دانیم ‏که اگر شب‏های قدر تو و مهمانی آسمانی ات نبود، نمی‏توانستم با لبخند، در قیامت سرمان را بالا بگیریم، بارالها شاکریم از مهربانی تو که شب‏های قدر را برایمان آفریدی تا دست‏های سیاهمان را در رودهای زُلال اشک بشوییم.

با اینکه دلم می‏لرزد اما پاهایم را استوار بر پلکان توبه می‏گذارم و تا آستانه بخشش بی‏کران خداوند می‏آیم و از پله‏های لغزنده غرور و گناه رو می‏گردانم، چشم‏هایم که به اشک می‏نشینند، لبخندهایم را فرشته‏ها می‏نویسند، و دعاهایم پرنده‏هایی می‏شوند و تا آسمان هفتم پرواز می‏کنند.

در این شب‏های قدر تمام دنیایم را سراسر آبشارهای شفاعتت می‏شویم تا لحظه‏های معصوم را بتوانم لمس کنم، شب یگانه‏ای است؛ شب بی‏بدیلی است و تمام تمنایم، دست به سرکردن خواب است و به پای درگاهت تا سپیده صبح، اشک شدن است، راه من امشب به این بستر بیهوده باز نخواهد شد.

پروردگارا، من عذرخواه تمام گذشته‏های غفلت خویشتنم؛ گذشته‏هایی که مغرور و متکی به رحمت تو، دست در دست ابلیس می‏گذاشتم و از تو دور می‏شدم، گذشته‏های عصیان و سرپیچی که همه از غفلت و نسیان من بال و پر می‏گرفت و مرا در پیشگاه لطف تو، گستاخ‏ تر می‏کرد، خداوند بزرگ دست‏های توبه ‏کارم را بگیر

و در این شب معصوم، این سرآغاز دوباره تقدیر، تو را سوگند به بلندایِ قدری که بر قامت این شب دوخته‏ای، دست‏های توبه‏ کارم را مستجاب کن و بار دیگر، در مغفرتی مقدر، یاورم باش تا خود را از سر بگیرم.

در این شب تقدیر، برهنه‏ام، برهنه از تمام نیکی‏ها و بی‏گناهی‏ها، زیر سقف بلندِ این شب، این شبِ آرزومندی، نشسته‏ام و سجاده ساکتم را فرمانروای دلم کرده‏ام اشک‏هایم آن قدر بی‏قرارند که دست بردارِ سجده‏های طولانی ام نیستند، باید امشب خود را از این بغض‏های تلنبار قدیمی رها کنم، باید تکلیف تقدیرم را با اشک‏های پشیمان و عذرخواه، به زلالی رقم بزنم، بارالها از آن بالا به این «العفوِ» قرآن به سر، به این الغوث نفس ‏بریده، مهربان‏تر نگاه کن تا سرنوشت پیش رویم به یُمن عنایت امشبت سربلند شود.

خدا پیش رویم نشسته و بغض‏های یتیمم را به دامن گرفته است. آه، خدایا از تو جز خودت هیچ نمی‏خواهم، نزدیکِ من بمان، نگذار که در بیراهه‏ها، دست‏هایم از دستِ هدایت تو رها شود مثل همین امشبِ استجابت، مثل همین لیلة‏القدر وصال، همیشه دعاهایم را به آغوش قبول خویش بگیر و مرا پذیرا باش.

امشب، شبِ میهمانی رازها است، چگونه خواب، سرزمین چشم‏هایم را فتح کند، وقتی که به استقبالِ واژگانِ نور می‏روند؟! امشب پنجره‏ها ستاره می‏چینند تا جوشن‏کبیر، با تمام عظمتش آغاز شود، امشب، شب یلدایِ روح است، یلدایی که مقیاسش زمینی نیست، یلدایی که هیچ یلدایی به ارزش یک ساعت آن هم نمی‏رسد حال آنکه هم‏وزن هزار ماه است. 

امشب، تمام فرشتگان آسمان، با کسی که قرارِ زمین است وعده دیدار دارند، چه بزمی است در زمین و چه شوری است در آسمان و نردبان دعا چقدر شلوغ است! دست‏ها چونان مزارع آفتابگردان، بلند شده‏اند و کهکشان‏ها را می‏کاوند، خاک، به شدت به افلاک نزدیک است و الغوث الغوث، پروانه پروانه از رویِ انگشت‏ها به سوی دوست پر می‏زن، دهان‏ها بویِ ذکر می‏دهند و کلیدهایِ بهشت همه جا پخشند

امشب، وزنِ مهربانی پروردگار رویِ دوش تمام ثانیه‏ها و دقیقه‏ها سنگینی می‏کند و تو در برابر این همه رحمتی، مگر نه این است که خداوند رویِ دلت منت گذاشته است؟! پس دستمال اشکت را بردار و آیینه دلت را پاک کن امشب به میهمانی نور می‏رویم .

امشب سقف ملکوت، باز می‏شود و هزار هزار فرشته به سمت تو، من و همه می‏آیند؛ «تُنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ» این دقایق خوشبو دیگر تکرار نمی‏شود، پس باید دست‏هایت را باز و سخاوت خدا را لمس کنی، امشب، همه جا پر است از اشارات خدا از امشب تصمیم بگیر خدایی شوی.

من اهل زمینم، خاکی، بی کس و بی ریا شاید هم با ریا نمی دانم که چه هستم ولی می دانم که دلی دارم که سرچشمه و نشآت گرفته از دلی پاک است و سبب شده تا پاکی همواره همراه من باشد حتی در اوج گناه و شاید هم همین دل باعث می شده که گاه گاه دست از گناه بردارم .

ای خدا این شب ها می خواهم با دلی پاک به درگاه تو آیم و در مورد چیز هایی که می دانی و از آنها آگاهی اعتراف کنم و با پای خود به درگاه تو آیم تا شاید از جرم من بکاهی و شک ندارم که اینقدر خوبی که وقتی حلقه زدن اشک را در چشمانم احساس می کنی می فرمایی : ای فرشتگان من گناهان او را مانند بچه ای که از نو متولد شده است بریزید که من طاقت گریه بنده ام را ندارم این همان بنده ایست که هنوز هم با تمام گناهانش امید فضل مرا از دست نداده و دست نیاز به سویم دراز کرده است دستهایش را خالی نگدارید.

هر چه قدر از فضل تو بگوییم می دانیم بسیار اندک است می دانیم به ما فطرتی پاک و روحی صیقل داده شده داده ای و ما قدر این نعمات را ندانستیم و بجای سیرت پاک سیرتی آلوده را به درگاه تو آورده ایم ، ولی ای خدای بزرگوار این بار هم زما در گذر.

ای محرم راز با دل پر سوز و گداز آمده ایم تا به شب قدر حلقه گمشده انسانیتمان را بیابیم که مگر سالک راه تو شویم ای خدای بی نیاز با عطش و عشق و نیاز آمده ایم تا به حق بهترین بندگانت و به حق سید رسولانت و به حق ناله های عصمت عالم ما را هم رنگی الهی بزنی تا خدایی خدایی شویم.

به میانه ماه خدا نزدیک شده ایم و نوای رحمت ایزدی به گوش می رسد، در قلب زمان اعظم ملائکه آسمان بر زمین می آیند تا بالهایشان را فرش پای ملکوتیان کنند، آمدند تا تو را بخرند، آیند تا تو را نزد آن معبودی ببرند که خریدار هر یوسف بد سرشت است.

شب قدر، خدا به دنبال بهانه ای است برای بخشش بندگان و تقدیر امور سال در این شب صورت‏ مى‏گیرد، و فرشتگان و روح که اعظم فرشتگان الهى است در این شب به اذن پروردگار به زمین فرود مى‏آیند، و به محضر امام زمان(عج) مى ‏رسند و آنچه را که براى هر فرد مقدّر شده بر آن حضرت عرضه مى‏دارند

امشب شب قدر است و ما را بر عظمت و شناسایی آن راهی نیست، تنها می توان در زیر باران رحمت لیله القدر ایستاد تا برما ببارد و جانهایمان را از آب زلال خود شست وشو دهد و پاک سازد، شب قدر، شبی است که در عرصه آن انسان، ره صد ساله را یک شبه طی می کند شب عفو است ومحتاج دعاییم، زعمق دل دعایی کن برایم.

بارالها تقدیر ما را در این شب قدر بگونه ای رقم بزن که در دنیا و آخرت، بالاترین افتخار ما شیعه بودن ما باشد، شیعه ی واقعی حضرت امیرالمومنین حضرت علی (ع) همین و بس.

 

 


» داریوش احمد رضا بهمنیار
»» نظرات دیگران ( نظر)





بازدیدهای امروز: 12  بازدید

بازدیدهای دیروز:193  بازدید

مجموع بازدیدها: 387971  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «