وقتی اساس نامه معبود بر حیات بندگان ابلاغ میشود، آن گاه که آئین نامه زندگی در ساحت اسلام اعلام میشود و شبی که قانون اساسی عُبودیت، در خلوتی محض میان رب و بنده، وضع شود، قدر تجلی می یابد و به درستی که قدر، مجال ادراک فضیلت است و فرصت تحصیل نور، باشد که آن را قدر بدانیم.
و ما چه میدانیم که قدر چیست، کسی چه میداند در پس این شب عمیق، چه روشنایی لمیزلی ساطع است؟! کسی چه میفهمد روزنههای بالغی را که از سقف این شب بینظیر قد کشیدهاند؟! کسی چه میبیند احوال متعالی کاینات را در پس این انزال روحانی و سپس مدهوشی خلایق را در شوق ورود کلاماللّه بر عرصه جهان!
این شب از هزار شب، گران قدرتر و برتر از هزار ماه است، فرصتی است مساوی غروب امشب تا طلوع صبح فردا، مثل تمام شبهای دیگر، ولی این طلوع کجا و آن طلوعها کجا؟! صبح فردا، صبح رویش زمین در مضمون وحی است؛ صبح شکوفایی لهجه ملکوت در زبان خاک؛ پس ارزش این شب، بالاتر از هزار برابر دیگر شبهاست، و خوب میدانی که در محاسبه خالق، اسراری فراتر از فهم مخلوق، جریان دارد، پس سکوت، زیباترین نشانه معرفت خواهد بود
شب حلول ملائکه است و روح، سلام بر همه فضایل امشب، به اذن پروردگاری که بشر را به مقصد تکامل آفرید و جهت داد، ربی که عرصه ربوبیتِ خود را عمومیت بخشید تا راه بندگی بر همگان گسترده بماند، و سلام بر همه فضایل تا طلوعی که در بهشت به تماشایش خواهیم نشست
بارالها شب قدر و فرود آسمانیان است و تو خود خوب می دانی که دست گنه کار ما کوتاهتر از آن است که به آسمان برسد و این بود که شبی آسمانیان را به زمین فرود آوردی تا میهمانان تو از برچیدن میوههای آسمان بینصیب نمانند.
بارالها، شرح مبسوطی از گناهان خود را در دست گرفتهام تا در عیدگاه تو که همان شبهای قدر است، لبیکگوی من باشی که در بیغولههای بیقراری خود، جز بن بستی از دیوارهای ناامیدی، چیزی با خود ندارم، ای خدای علی، نیمه شبان، فانوس امید را در خرابههای جانم با قرص نانی از بخشش خود، به من برسان که چشم به راهم.
بارالها دعا از تو اجابت هم از تو؟ ما به ناتوانی خود معترفیم و اینکه رفیقِ نااهلِ خویشتنِ خویش بودهایم، روزی، یوسفِ جان را به رسم امانت، در کالبدم دمیدی و اکنون به چاهِ نفسِ خود چنان گرفتارم که هیچ ارادهای جز مشیّت تو، توان رهاییام را ندارد، تنها امیدم به مطلعالفجر است، تا کاروان شبهای قدر تو، دَلوی در بیابانِ جانم بفرستد و ذلت مرا به عزت مبدل کند
امشب شب قدر، و شب احیای دل است و ما در میان صفحات جوشن کبیر دنبال توایم، قرآن را بر سر میگیریم تا آتش برخاسته از درونمان، جهان را نسوزاند، یا مدبر الاُمُور یا باعثَ مَن فی القُبُور، چگونه قاری سوره قدر باشم، حال آنکه از شناختن قدر تو غافل هستیم و چگونه در معنای سوره عنکبوت، تو را دریابیم، حال آنکه خود اسیرترین بنده در تار غفلت خویشم؟!
و در این میان، نام علی علیهالسلام چونان خورشید، بر دریایِ سرخِ اندوهِ جانمازها و شبستانها میتابد، غروب است یا شب؟ چه زود سحر در راه است، امشب، همان شبی است که در انتظارش بودی مگر چیزی به تو نهیب نمیزد که برگردی و رویِ کویر فقیرِ گناهانت، خطِ پشیمانی بکشی، امشب، همان شب است که میشود در آن تمام روزهای سیاهت را ورق بزنی، شاید امشبِ پیمودن راههای صد ساله به یک شب تمام شود.
چقدر درک شب قدر برای من سعادتمندانه است، به خصوص که شهادت مولایمان هم هست کاش میتوانستم تمام لیالی قدر را در آغوش مهربان سرورمان باشم و تا سحر، بی وقفه گریه کنم، شبهای تو، روشنتر از روزهای بهشتاند، در پیچ و خم کوچههای روشن کوفه، میتوانم خودم را پیدا کنم، نمیدانم جنس شبهای تو را خداوند از کدام شبهای بیهمتایی آفریده است، اگر تو نبودی، هیچ گاه به خودم نمیرسیدم؛ همان گونه که به خدا.
خدا کند که قدر این شبها را بدانیم، شبهای قدری که قدر آدمها بلندتر از آسمان هفتم میشود، شبهایی را که خداوند، با چراغهای ستاره، روشنتر از خورشید میکند، شبهایی که به روزهای روشن بهشت میرسند، شبهایی که در آستانه نجات آفریده شدهاند.
دری از این شبها، به کشتی نجات نوح میرسد و دری دیگر، به وادی ایمن، هر کس قدر این شبها را بداند، راهی به خانه خورشید خواهد یافت و با چراغ خورشید، هیچ شبی در دل ظلمت، گم نخواهد شد.
ای پروردگاری که شبهای قدر را برای پرنده شدن ما آفریدهای، سپاس میگوییم تو را و اشک میریزیم از همه گناهانی که کرده ایم و راههای خطایی که رفته ایم و این را خوب می دانیم که اگر شبهای قدر تو و مهمانی آسمانی ات نبود، نمیتوانستم با لبخند، در قیامت سرمان را بالا بگیریم، بارالها شاکریم از مهربانی تو که شبهای قدر را برایمان آفریدی تا دستهای سیاهمان را در رودهای زُلال اشک بشوییم.
با اینکه دلم میلرزد اما پاهایم را استوار بر پلکان توبه میگذارم و تا آستانه بخشش بیکران خداوند میآیم و از پلههای لغزنده غرور و گناه رو میگردانم، چشمهایم که به اشک مینشینند، لبخندهایم را فرشتهها مینویسند، و دعاهایم پرندههایی میشوند و تا آسمان هفتم پرواز میکنند.
در این شبهای قدر تمام دنیایم را سراسر آبشارهای شفاعتت میشویم تا لحظههای معصوم را بتوانم لمس کنم، شب یگانهای است؛ شب بیبدیلی است و تمام تمنایم، دست به سرکردن خواب است و به پای درگاهت تا سپیده صبح، اشک شدن است، راه من امشب به این بستر بیهوده باز نخواهد شد.
پروردگارا، من عذرخواه تمام گذشتههای غفلت خویشتنم؛ گذشتههایی که مغرور و متکی به رحمت تو، دست در دست ابلیس میگذاشتم و از تو دور میشدم، گذشتههای عصیان و سرپیچی که همه از غفلت و نسیان من بال و پر میگرفت و مرا در پیشگاه لطف تو، گستاخ تر میکرد، خداوند بزرگ دستهای توبه کارم را بگیر
و در این شب معصوم، این سرآغاز دوباره تقدیر، تو را سوگند به بلندایِ قدری که بر قامت این شب دوختهای، دستهای توبه کارم را مستجاب کن و بار دیگر، در مغفرتی مقدر، یاورم باش تا خود را از سر بگیرم.
در این شب تقدیر، برهنهام، برهنه از تمام نیکیها و بیگناهیها، زیر سقف بلندِ این شب، این شبِ آرزومندی، نشستهام و سجاده ساکتم را فرمانروای دلم کردهام اشکهایم آن قدر بیقرارند که دست بردارِ سجدههای طولانی ام نیستند، باید امشب خود را از این بغضهای تلنبار قدیمی رها کنم، باید تکلیف تقدیرم را با اشکهای پشیمان و عذرخواه، به زلالی رقم بزنم، بارالها از آن بالا به این «العفوِ» قرآن به سر، به این الغوث نفس بریده، مهربانتر نگاه کن تا سرنوشت پیش رویم به یُمن عنایت امشبت سربلند شود.
خدا پیش رویم نشسته و بغضهای یتیمم را به دامن گرفته است. آه، خدایا از تو جز خودت هیچ نمیخواهم، نزدیکِ من بمان، نگذار که در بیراههها، دستهایم از دستِ هدایت تو رها شود مثل همین امشبِ استجابت، مثل همین لیلةالقدر وصال، همیشه دعاهایم را به آغوش قبول خویش بگیر و مرا پذیرا باش.
امشب، شبِ میهمانی رازها است، چگونه خواب، سرزمین چشمهایم را فتح کند، وقتی که به استقبالِ واژگانِ نور میروند؟! امشب پنجرهها ستاره میچینند تا جوشنکبیر، با تمام عظمتش آغاز شود، امشب، شب یلدایِ روح است، یلدایی که مقیاسش زمینی نیست، یلدایی که هیچ یلدایی به ارزش یک ساعت آن هم نمیرسد حال آنکه هموزن هزار ماه است.
امشب، تمام فرشتگان آسمان، با کسی که قرارِ زمین است وعده دیدار دارند، چه بزمی است در زمین و چه شوری است در آسمان و نردبان دعا چقدر شلوغ است! دستها چونان مزارع آفتابگردان، بلند شدهاند و کهکشانها را میکاوند، خاک، به شدت به افلاک نزدیک است و الغوث الغوث، پروانه پروانه از رویِ انگشتها به سوی دوست پر میزن، دهانها بویِ ذکر میدهند و کلیدهایِ بهشت همه جا پخشند
امشب، وزنِ مهربانی پروردگار رویِ دوش تمام ثانیهها و دقیقهها سنگینی میکند و تو در برابر این همه رحمتی، مگر نه این است که خداوند رویِ دلت منت گذاشته است؟! پس دستمال اشکت را بردار و آیینه دلت را پاک کن امشب به میهمانی نور میرویم .
امشب سقف ملکوت، باز میشود و هزار هزار فرشته به سمت تو، من و همه میآیند؛ «تُنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ» این دقایق خوشبو دیگر تکرار نمیشود، پس باید دستهایت را باز و سخاوت خدا را لمس کنی، امشب، همه جا پر است از اشارات خدا از امشب تصمیم بگیر خدایی شوی.
من اهل زمینم، خاکی، بی کس و بی ریا شاید هم با ریا نمی دانم که چه هستم ولی می دانم که دلی دارم که سرچشمه و نشآت گرفته از دلی پاک است و سبب شده تا پاکی همواره همراه من باشد حتی در اوج گناه و شاید هم همین دل باعث می شده که گاه گاه دست از گناه بردارم .
ای خدا این شب ها می خواهم با دلی پاک به درگاه تو آیم و در مورد چیز هایی که می دانی و از آنها آگاهی اعتراف کنم و با پای خود به درگاه تو آیم تا شاید از جرم من بکاهی و شک ندارم که اینقدر خوبی که وقتی حلقه زدن اشک را در چشمانم احساس می کنی می فرمایی : ای فرشتگان من گناهان او را مانند بچه ای که از نو متولد شده است بریزید که من طاقت گریه بنده ام را ندارم این همان بنده ایست که هنوز هم با تمام گناهانش امید فضل مرا از دست نداده و دست نیاز به سویم دراز کرده است دستهایش را خالی نگدارید.
هر چه قدر از فضل تو بگوییم می دانیم بسیار اندک است می دانیم به ما فطرتی پاک و روحی صیقل داده شده داده ای و ما قدر این نعمات را ندانستیم و بجای سیرت پاک سیرتی آلوده را به درگاه تو آورده ایم ، ولی ای خدای بزرگوار این بار هم زما در گذر.
ای محرم راز با دل پر سوز و گداز آمده ایم تا به شب قدر حلقه گمشده انسانیتمان را بیابیم که مگر سالک راه تو شویم ای خدای بی نیاز با عطش و عشق و نیاز آمده ایم تا به حق بهترین بندگانت و به حق سید رسولانت و به حق ناله های عصمت عالم ما را هم رنگی الهی بزنی تا خدایی خدایی شویم.
به میانه ماه خدا نزدیک شده ایم و نوای رحمت ایزدی به گوش می رسد، در قلب زمان اعظم ملائکه آسمان بر زمین می آیند تا بالهایشان را فرش پای ملکوتیان کنند، آمدند تا تو را بخرند، آیند تا تو را نزد آن معبودی ببرند که خریدار هر یوسف بد سرشت است.
شب قدر، خدا به دنبال بهانه ای است برای بخشش بندگان و تقدیر امور سال در این شب صورت مىگیرد، و فرشتگان و روح که اعظم فرشتگان الهى است در این شب به اذن پروردگار به زمین فرود مىآیند، و به محضر امام زمان(عج) مى رسند و آنچه را که براى هر فرد مقدّر شده بر آن حضرت عرضه مىدارند
امشب شب قدر است و ما را بر عظمت و شناسایی آن راهی نیست، تنها می توان در زیر باران رحمت لیله القدر ایستاد تا برما ببارد و جانهایمان را از آب زلال خود شست وشو دهد و پاک سازد، شب قدر، شبی است که در عرصه آن انسان، ره صد ساله را یک شبه طی می کند شب عفو است ومحتاج دعاییم، زعمق دل دعایی کن برایم.
بارالها تقدیر ما را در این شب قدر بگونه ای رقم بزن که در دنیا و آخرت، بالاترین افتخار ما شیعه بودن ما باشد، شیعه ی واقعی حضرت امیرالمومنین حضرت علی (ع) همین و بس.