بسم الله الرحمن الرحیم
به : مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای (دام بقاء)
از: داریوش احمد رضا بهمنیار - شکایت و تظلم خواهی یک جانباز مظلوم و ناتوان بسیجی به رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای (مدظله العالی)
قرآن کریم : لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً
خداوند دوست ندارد صدای خود را مثل (حمار) بلند کنید و عیوب دیگران را آشکار سازید مگر اینکه به شما ظلمی شده باشد که خداوند شنوا و داناست. (سوره نساء آیه 148)
جناب مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای طبق این آیه قرآن، خداوند به من این حق را داده است که برای ظلم هائی که زیر دستان شما 33 سال است در حق من روا داشته اند و هنوز هم ظلم شان به من ادامه دارد، صدای خودم را بلند کنم، ببخشید اگر رُک و بی پرده با شما بزرگوار سخن می گویم تو را به خدا مرا ببخشید.
رهبرم شما یک دفعه دستور اختلاس های بنیاد جانبازان و بانک دی و صندوق بازنشستگی فرهنگیان و غیره.... را نداده اید آیا برای شما مهم نیست که اختلاس کنندگان دستگیر و محاکمه شوند اگر امام راحل زنده بود پوست از سر این اختلاس کنندگان خودکامه و خودرای می کَند چرا که همان ها الان اشرافیت مدرن در جمهوری اسلامی را نهادینه کرده اند، اگر امام زنده بود پوست از سر خود کامگان خودسر اختلاس کننده می کند.
شما حتی اجازه دادید برنامه سند 2030 در مدارس کشور اجرایی شود و مریضی روحی روانی جسمی هم جنس بازی را ترویج کنند و هیچ صدایی از شما درنیامد سران آموزش و پرورش که یک میلیون و دو میلیون دلار برای اجرای این سند از خارجی ها پول دریافت می کردند باید محاکمه شوند.
جناب مقام معظم رهبری ما جانبازان با این همه ظلمی که اطرافیان شما به ما جانبازان کرده و می کنند باز هم اندوهگین نمی شویم چون ناتوانی و سلامتی خود را در راه حفاظت از دین خدا از دست داده ایم و در معامله با خدا کسی ضرر نمی کند، خود من به مصائب و مظالم خیانت کارانه قوه قضائیه نظام که چندین دفعه به خود من روا داشته اند و به ظلم بیش از حد بنیاد شهید و امور ایثارگران نظام به من، به ظلم اداره بازرگانی نظام به من، به ظلم وزارت دفاع نظام به من و به مصیبت کشتن مرحوم مادرم توسط یک دکتر پول پرست صبر پیشه می کنم چرا که خداوند دوستدار صابران است.
رهبر بزرگوارم من در آزادی خرمشهر در جنگ تن به تن گلوله کالیبر پنجاه خوردم و ده سانت از استخوان ران چپم ریز ریز شد و من برای حقوق گرفتن به بنیاد جانبازان نرفتم هر چقدر دیگران به من گفتند از شیر مادرت این پول حلال تر است ولی من برای درصد جانبازی و حقوق گرفتن به بنیاد نرفتم.
رهبرم بعضی اطرافیان شما برای سخنان شما هم هیچ ارزشی قائل نیستند مگر شما با صدای بلند به دشمنان مردم ایران نگفتید اگر برجام را پاره کنید ما آن را آتش می زنیم پس چرا آقای رئیسی آتش نزدند؟ آقای رئیسی اُبهت و اقتدار شما را در داخل و خارج ایران کم کرد، این اطرافیانتان بودند که روی شما را پیش مردم و جهانیان زمین زدند، مگر شما نگفتید ما در مقابل تهدید ، تهدید می کنیم پس کو؟ چرا آقای رئیسی تهدید که هیچ ، حتی یک التیماتوم چند ماهه هم نداد که اگر تحریم ها را کم نکنید بازرسان اخراج و دوربین های پادمانی جمع می شوند.
این سیاست خود آمریکائیان است که می گویند اگر خوب تهدید کنید لازم نیست عمل کنید، برای اطرافیان شما حرف های شما ارزشی ندارد آنها به سخنان شما و موقعیت شما و به شخص خود شما دارند ضربه ها می زنند و برای شخص خود شما هیچ ارزشی قائل نیستند وگرنه در پیش جهانیان ارزش شما را پیش مردم و جهانیان کم نمی کردند، برجام را آتش می زدند و تهدید می کردند تا جهانیان می دیدند که شما تهدید تو خالی نمی کنید.
هر چند هنوز هم برای تهدیدات شما دیر نشده است قراردادهای اقتصادی و نظامی ایران با چین و روسیه به خاطر آتش زدن برجام به هم نمی خورد آقای رئیسی اگر سَیاس بود باید می دانست که سیاست گاهی چپش راست است و گاهی راستش چپ است برای چین و روسیه آتش زدن برجام فرقی نمی کند که قراردادهای چند صد میلیاردی خودشان را با ایران به هم بزنند آنها فقط به منافع خود فکر می کنند و بس، و این قراردادها برای آنها ارزشش با پاره کردن برجام و تهدید دشمنان ما به دشمنانمان از بین نمی رود چون آنها با این قراردادها چندین برابر ما سود می کنند.
آقای رئیسی رئیس جمهوری است که برای رئیس جمهور شدن به همه سهمیه داد به جبهه پایداری ها و رجا نیوزی ها و امثالهم چند وزارت خانه و ریاست چند عدد سازمان و اداره ، مثل همین سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران ، اداره محیط زیست و چند وزارت خانه را داده است، برای همین سهم خواهی ها بود که جناب دکتر سعید جلیلی پایش را از ریاست جمهوری کنار کشید اگر دکتر سعید جلیلی رئیس جمهور می شد عوض 17 میلیون 27 میلیون رای می دادند دکتر سعید جلیلی همچون امیر کبیر یک سیاس تمام عیار است او می گوید ما بر مبنای برنامه ان پی تی قراردادهایی امضا کردیم و طبق همان مبنا از حقوق مان دفاع می کنیم این پادمان های داوطلبانه چه معنی می دهد؟.
رهبر عزیز و بزرگوارم اطرافیان شما به نام شما، اشرافیت مدرن را در جمهوری اسلامی ایران نهادینه کرده ند اگر اطرفیان شما راست می گویند به درد دل جانبازان و مظلومین برسند پنج اداره زیر دست شما بعد از بنیاد خصوصا قوه قضائیه به من ظلم هائی کرده اند که ساواک هم چنین ظلم هایی با مخالفانش نمی کرد و من حتی از 114 سپاه کاشمر کمک طلبیدم ولی گفتند این مسائل به ما ربطی ندارد.
امام اگر زنده بود با اشرافیت نهادینه شده در ایران توسط بعضی ها دل شکسته می شد، چه کسانی مسبب این اشرافیت نهادینه شده در ایران هستند، در حالی که ما انقلاب کردیم که اینها نباشد ولی الان اکثر مسئولان در جمهوری اسلامی ایران اشرافیت زده شده اند و این اشرافیت مدرن در جمهوری اسلامی نهادینه شده است و خود شما بهتر می دانید که راست می گویم.
اشرافیت مدرن را در ایران نهادینه کرده اند در سال 1362 بنیاد مستضعفان را از بنیاد جانبازان جدا کردند تا خود اموال افسانه ای رژیم ستم شاهی را بخورند.
مرا در سال 1364 یعنی سه سال و هفت ماه بعد از مجروحیتم ارتش مرا معاف دائم کرد، اگر استخوان کسی از سه جا می شکست معاف دو ماهه یا سه ماهه می شد جوانی که آن زمان عینک ته استکانی داشت و می گفت اگر عینکم بیفتد هیچ جا را نمی بینم یا جوان دیگری که دستش مادرزادی کج بود معاف از رزم می شد ارتش هیچ کسی را معاف دائم نمی کرد بیایید هزاران هزار جانباز 50 در صد تا هفتاد درصد غیر از قطع عضوی ها و قطع نخاعی ها در بنیاد جانبازان در بیاورم که بعد از گرفتن 50 تا 70 درصد جانبازی به خدمت نظام وظیفه سربازی رفته اند و معاف نشدند.
آن برادر ارتشی بزرگوار که خدا نگهدار و حافظش باشد در سال 1364 یعنی سه سال و هفت ماه بعد از مجروحیت ام در زمان معاینه کردن من برای سربازی به من گفت شانس آوردی 90 درصدی هستی و معاف شدی و زمانی که فهمید برای درصد جانبازی به بنیاد نرفته ام مرا بسیار نصیحت کرد و تمام کدهای بنیاد را به من یاد داد اینکه کد شکستگی معمولی ران 55 درصد است و کد شکستگی باز ران مثل من 65 درصد است ، دست چقدر درصد دارد و چشم و گوش و غیره درصدشان چقدر است و هر کدامشان چقدر درصد دارند برای اینکه من را راضی کند به بنیاد بروم خیلی با من حرف زد و نصیحتم کرد ولی من معذرت خواستم و به او گفتم من به خاطر حقوق گرفتن به جبهه نرفتم بلکه تکلیف ام را انجام داده ام من به او گفتم با همین سنی که الان دارم استاد کار شوفاژ در تهران هستم چون از بچگی در موزائیک سازی پدرم با برق سه فاز آشنا شدم و اکثر اقوام من شوفاژ کار هستند و من در تهران حلال وار ماهی چهار تا پنج برابر یک کارمند درآوری حلال وار دارم لازم نیست اجرم را با کمی پول اضافه از بین ببرم، خلاصه روی آن برادر ارتشی بزرگوار را زمین زدم در حقیقت یک خواب و یک الهام بود که مرا به جبهه کشاند و من نمی خواستم آن حالت روحانی ام را که دیده بودم و به خاطر معجزات جبهه در شب حمله را که علنی و پشت سر هم دیده بودم را با کمی پول بیشتر خراب کنم و از بین ببرم.
ولی بدبختی من از آنجا شروع شد که بعد از گذشتن ده سال که به سن سی سالگی رسیده بودم و ازدواج کرده بودم و صاحب زن و فرزند بودم کم کم خیلی بسیار زیاد عرق می کردم دیگر تابستانها از شدت عرق ریزی و ضعف اصلا نمی توانستم کار کنم همه دندان هایم شکسته شده بود و ریشه هایش در لثه هایم مانده بود و دندانپزشک ها می گفتند جنس دندان هایت خوب نیست در حالی که برادران و خواهرانم دندان هایشان سالم بودند چقدر پول جراحی برای در آوردن ریشه های دندان هایم از داخل لثه هایم را که نمی دادم بدبختانه بعضی ریشه های دندان هایم موقع در آوردن می شکست و بد از بدتر می شد، استخوان هایم به خاطر اینکه سه سال هفته ای دو تا سه بار آمپول کورتون زده بودم مثل پوست گردو شکننده شده است بعد از چند وقت دکترها دردم را فهمیدند گفتند تو به تعریق مفرط دچار شده ای چون داروهای بیهوشی آمپول های تاریخ گذشته زیادی به تو زده اند و بنیه تو ضعیف شده است و باید دنبال کار دیگری باشی سال 1376 بود من که تازه فهمیدم ناتوانی و ضعف و از کار افتادگی ام از کجا سرچشمه می گیرد بلافاصله خانه اجاره ایم را در سی متری جی تخلیه کردم و با زن و بچه ام به خانه مادرم در کاشمر رفتم می دانستم که کد شکستگی باز ران یا فمور 65 درصد جانبازی دارد جدا از لگن و زانو و لکنت زبانم که به خاطر دیدن ده سانت از استخوان کلفت رانم در آن شب حمله که از داخل گوشت رانم بیرون آمده بود و سفید و قرمز رنگ بود دچار ترسی عجیب شدم و لکنت زبان پیدا کردم گلوله کالیبر پنجاه یک ترکش معمولی نیست به هر کجای گراز بخورد جان سالم به در نمی برد.
تعریق مفرط من به خاطر داروهای بیهوشی زیادی است که در سن 19 تا 22 سالگی در جراحی های مختلف به من زده اند داروهای بیهوشی تاریخ گذشته که معلوم نبود از کدام کشور افریقائی به ایران قاچاق می شد و بسیار مرگبار بود را چندین دفعه در عمل های مختلف هفت ساعته و چندین ساعته به من زده بودند چون تحریم داروئی بودیم و مرا در سی سالگی دچار تعریق مفرط کرد.
من در جنگ تن به تن در آزادی خرمشهر گلوله کالیبر پنجاه خوردم و ده سانت از استخوان ران پای چپ من ریز ریز شد و چون کشور تحریم دارویی بود و به خاطر نداشتن آمپول بی حسی استخوان ساق پای مرا برای آویزان کردن هجده کیلو وزنه همینطوری سوراخ کردند گفتند داروی بی حسی نداریم باید درد را تحمل کنی و با دلر و مته مخصوص استخوان ساق پای مرا مثل دلر سوراخ کردند چنان فریادی از درد کشیدم که بی هوش شدم و خودم را روی زمین در راهروهای بیمارستان در جای خودم دیدم و تا چند روز حنجره ام درد می کرد اینقدر مجروح زیاد بود که در کنار راهرو های بیمارستان درازمان کرده بودند.
آنها که پول های ماه عسل جنگ را خورده بودند از سال 1372 به جان جانبازان افتادند و با کم کردن کدهای جانبازی بزرگترین خیانت را به جانبازان کردند، آن زمان دوران جنگ بود و به ما احتیاج داشتند ولی الان ما را سربار خود می دانند برای همین است که کدها را به سه درصد و پنج درصد رسانده اند چون ما را سربار خود می دانند، برای همین مرده ما جانبازان برای آنها بیشتر از زنده بودنمان ارزش دارد باید دکتر عراقچی خائن، رئیس کمیسیون پزشکی بنیاد جانبازان ایران را سر و ته اعدام کرد.
در تمام برگ های مجروحیت جانبازی من مُهر بنیاد مستضعفان و جانبازان خورده است زمانی که در سال 1361 به جانبازان 25 درصد به بالا ، اموال شاه و مسئولانش را از زمین های پسته و چاه های آب و هزار املاک و زمین و کارخانه ها را در شهرها می بخشیدید من به بنیاد مستضعفان و جانبازان برای درصد جانبازی و گرفتن حقوق و گرفتن اموال رژیم ستم شاهی نرفتم و فقط برای خدا و خوابی که دیده بودم درسم را در امتهانات نهائی سال چهارم فرهنگ و ادب رها کردم و راهی جبهه شدم و زمانی که شهید حسن باقری برای شب حمله نیروی داوطلب برای حمله جمع می کرد دستم را همراه شهید محمد شوقی که هم رزم و هم شهری و هم محلی ام در کاشمر بود برای حمله کردن، من و او دست هایمان را بالا بردیم که البته همراه ما سه نفر دیگر هم دست هایشان بالا رفت و ما را در گوشه ای دیگر می نشاندند محمد شوقی دو سه سال از من کوچکتر بود ولی دفعه دوم بود که به جبهه می آمد همیشه در چهره اش یک معصومیت خاصی موج می زد، روحش شاد باد.
حضرت آقا ای بزرگ ، ای رهبر مستضعفان جهان، این فلاکت جانبازان طلیعه تدبیر چه جریانی است؟ من الان در سی کیلومتری تبریز در فقر و بدبختی روزگار می گذرانم اما من در سال1377 در بنیاد مستضعفان تهران در میدان آرژانیتن دیده ام که سفره غذاهای طاغوتیشان را که از رستوران های خصوصی تجریش چندین نوع غذا سفارش می دادند و اینقدر برایشان غذاهای رنگارنگ می آوردند که خیلی از غذاها را دست نخورده دور می ریختند خدا می داند که چه حقوق ها و پاداش ها و وام های بلاعوض که به خودشان می دادند شاهد هم دارم که این قضایا را شهادت بدهد، آنها بنیاد مستضعفان را از بنیاد جانبازان جدا کردند تا پول های افسانه ای بنیاد پهلوی و دار و دسته اش را خودشان بخورند که لعنت خداوند بر آنان باد.
جناب مقام معظم رهبری حاکمیت که الان ثروت سپاه را دارد ثروت آستان قدس رضوی و اوقاف را دارد ثروت افسانه ای بنیاد مستضعفان را دارد جدیدا سلاح هم می فروشد هر کدامشان بسیار ثروتمندتر از دولت هستند پس چرا دستور نمی دهند حداقل بیست درصد از درآمد بنیاد مستضعفان را به حساب بنیاد جانبازان بریزند تا لااقل به ظاهر هم که شده هم به سخن امام راحل (رضوان اله تعالی) احترام بگذارند و هم باری را از روی دوش دولت بردارند تا کمتر به جانبازان و خانواده شهدا ظلم شود مگر خود امام راحل نگفتند دارائی های بنیاد پهلوی و اقوام و آشنایانش و فراری ها خرج مجروحان انقلاب و صدمه دیدگان از جنگ شود و مقداری از آن هم را به خرج های دیگر اختصاص بدهند.
جناب مقام معظم رهبری آقای آیت الله خامنه ای (حفظ الله) شکر خدا را که شما قدرت دارید و قدرت اگر در راه کمک به مظلومان و ستم دیدگان به کار رود زیبا می شود، شکل گیری نهادِ بنیاد مستضعفان و جانبازان بر پایه املاک مصادره ای از رژیم ستم شاهی به عنوان یکی از مهم ترین و پر درآمد ترین نهادهای اقتصادی ایران شد و باید این پول به جانبازان و اهداف انقلاب برسد چرا که هدف انقلاب اسلامی این است که بشریت به تکامل برسد و توانایی های بالفعل انسان تبدیل به توانایی های بالقوه شود.
من فقط ماهی ششصد هزار تومان قرص آب ریزش بینی (لیتزن) می خرم که هر ماه گران تر می شود جدا از آن نزدیک به سی عدد قرص های دیگرم که باید بخورم از باکلوفن ها از قرص های چرک لگنم که مدام چرکی است از قرص های آرام بخش که داروخانه هائی که بدون نسخه نمی دهند و دکترها هم از سی عدد بیشتر نمی نویسند و من هر چند روز باید دویست و پنجاه هزار تومان پول تاکسی تلفنی بدهم تا زن و بچه ام مرا به دکتر ببرند و نسخه سی عدد قرص آرام بخش بگیرند به بنیاد می گویم یک نامه از کمیسیون از کار افتادگی صد در صد من که انگشت قرمز زده ام بدهید تا بتوانم بعضی از داروهای خودم را بگیرم می گویند یک سال است قاضی زاده هاشمی قدغن کرده است که به کسی نامه مجروحیت و از کار افتادگی اش را بدهیم.
مگر من چه گناهی کرده ام که بنیاد شهید و امور ایثارگران خائن مرا به این روز انداخته است و 28 سال مرا از زن و بچه ام دور کرد زن و بچه ام 28 سال در خانه مادریش در تبریز زندگی می کردند و سربار آنها بودند و من در کاشمر پیش مادرم گوشه یک اتاق افتاده بودم نه طاقت سرما را داشتم نه طاقت گرما را و فقط عرق می ریختم تا اینکه بعد از 28 سال پدر و مادرم مردند و با ارث بسیار کمی که از مادرم به من رسید توانستم دو دانگ از یک خانه در سی کیلومتری تبریز در وسط بیابانی که هیچ امکاناتی ندارد بخرم و بعد از 28 سال دوری از زن و فرزندم، توانستیم در یک خانه زیر یک سقف زندگی کنیم اینک آقای رئیسی، قاضی زاده هاشمی عقده ای را که مثل شغال بد صدا و مثل جغد شوم است را رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران کرده است تا با پنجاه میلیون تومان ما را بازنشسته کند این آن ظلم ها و زخم ها و جراحتی است که ما جانبازان در دل داریم رهبرم دل شکسته خلوتگه خداست، لعنت خداوند بر آنها و مسببین اشرافیت مدرن نهادینه شده باد.
من چون به خاطر دیپلم داشتن و با سواد بودن معاون فرمانده شده بودم خیلی ها از شهید حسن باقری چیزهایی که می گفتند و کارهایی که حسن باقری در زمان بنی صدر خائن انجام می داد می شنیدم اینکه از بانک ها دو ریالی های زیادی می گرفت و به بعضی از بچه ها می داد تا ساعت به ساعت خبر پیشروی عراقی ها را با تلفن به او بگویند آن شهید دو تا موتور درب و داغون پیدا کرده بود که هم رزمانش از طرف جنوب خبرها را هر چند ساعت به او می رساندند و و دوباره بر می گشتند تا اطلاعات پیشروی عراقی ها را دوباره به او برسانند حسن باقری فقط تحلیل می کرد بچه های قدیم آنجا به من از وضع خراب چند ماهه بنی صدر خائن زیاد می گفتند و حسن باقری بود که ما را برای حمله که از جبهه دب حردان به یک پادگان در اهواز آورده بودند که دستشوئی های فرنگی داشت و شهید حسن باقری بود که از هر بیست تا سی نفر کمی بیشتر و کمتر را جمع می کرد و کسانی را می خواست که برای حمله، داوطلب شوند چون من و شهید محمد شوقی دست هایمان را برای حمله بالا برده بودیم و دو سه نفر دیگر هم همینطور دست هایشان بالا رفت بلند می شدیم و به گوشه ای دیگر می رفتیم از هر ده نفر به طور تقریبی یک یا دو نفر دستشان برای حمله داوطلبانه بالا می رفت.
شهید حسن باقری در آن دو روز خیلی با ما حرف می زد و از خطرات شب حمله می گفت که امکان شهید شدنمان خیلی زیاد است اگر پشیمان شدید برگردید چند بار در آن دو روز به ما اینها را می گفت و هیچکدام از ما هیچی نمی گفتیم یا خجالت می کشیدیم حرفی بزنیم فقط سکوت می کردیم حسن باقری طفلی اینقدر از شهید شدن و اینکه فردا خیلی از ما زنده نیستیم را در چند نوبت هی به ما گفت و گفت ولی ما اصلا هیچی نمی گفتیم طفلی دفعه آخر یعنی عصر روز دوم که شب اش می خواستیم حمله کنیم با صدای بلند گفت بیشتر شما فردا می میرید کشته می شوید می فهمید این یعنی چه فردا همدیگر را نمی بینیم و باز هم ما چیزی نگفتیم دیگر خیالش راحت شد نمی خواست ما خطر را نفهمیده باشیم نمی خواست دینی به گردن ما داشته باشد روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
بچه های قدیم آنجا به من که معاون فرمانده بودم خیلی از کارهای شهید حسن باقری را می گفتند که او بود که اطلاعات عملیات جبهه را راه انداخت قبل از آن مثل اینکه بین بچه های بزرگ سپاه از حفاظت عملیات و عملیات اطلاعات از این اختلاف سلیقه ها حرف زده بودند ولی حسن باقری آن موقع به همه ثابت کرد اول اطلاعات بعد عملیات و چراغ اطلاعات عملیات جبهه را حسن باقری بود که همان زمان بعد از فرار بنی صدر خائن روشن کرد به راستی که او مادر زادی یک استراتژیک جنگ بود.
من که با برادر کوچکش آشنا شده و رفیق هم شده بودم البته نمی دانستم برادر کوچکش است ولی فکر می کردیم یک فاملیتی دارند البته خیلی برایمان مهم نبود که با هم چه کاره اند ولی خیلی از او خاطره دارم که البته من و فرمانده من جهانگیر افخمی که بچه سبزوار بود فهمیده بودیم اینها یا برادرند یا پسر عموی هم هستند ولی اصلا نمی دانستیم که اسم واقعی اینها افشردی است و برای ستون پنجم اسم خود را عوض کرده بودند، خلاصه بگذریم از این بحث، اگر خواستید من خاطره جبهه خودم را به صورتی خیلی خیلی خلاصه وار فقط به خاطر اینکه در فضای مجازی در سال 1392 در هفته جنگ که عکسی از گروهان بسیج با چشمان بسته را در فضای مجازی پخش کرده بودند در قسمت نظر دهی جوابش را دادم و کمی از خاطرات جبهه ام را که نوشتم که من خودم بسیجی بودم و این عکس شما با چشمان بسته بسیجی ها در رژه دروغ است و من آن نظر طولانی را از قسمت نظرات بیرون کشیدم و به نام (پژو مژده ژیان ) کمی از خاطراتم را در فضای مجازی منتشر کردم فقط در نصف روز در پنج ساعت آن خاطره پژو مژده ژیان را نوشتم بدون اینکه ویرایش اش بکنم چون عراقی ها چهار کلمه ایرانی را نمی توانند تلفظ کنند مخصوصا کلمه ژ را ، چون جنگ تن به تن بود و ما اشتباهی به هم تیر نزنیم با هم قرار گذاشتیم که این کلمات را بگوئیم که ژ دارد.
بعدها دو مطلب هم برای برادر باقری کوچک نوشتم ما به برادر کوچک شهید حسن باقری، برادر باقری کوچک می گفتیم که الان ماشالله رئیس نیروهای مسلح شده است خدا حافظش باشد، لینک هایش را برایتان در زیر نوشته ام.
برادر باقری کوچک به خاطر مرخصی دادن به من که شب آن روز قرار بود حمله کنیم و دو روز بود که ما را قرنطینه کرده بودند با التماس زیاد ازش دو ساعت مرخصی گرفتم که حسن باقری وقتی می فهمد بر سر برادرش محمد حسین باقری با فریاد داد می کشد که چرا به من مرخصی داده است و دو ساعت او را توبیخ می کند یعنی برادر کوچکش را توبیخ می کند چون من از برادر باقری کوچک اینقدر التماس کردم که فقط یک تلفن به مادرم بزنم و او را راضی کردم که دو ساعت مرخصی به من بدهد غافل از اینکه همان روز شب اش شب حمله عملیات دوم بیت المقدس بود و من که به اهواز رسیدم پادگان از اهواز حدود یک ربع با ماشین خطی زمان می برد و من رفتم تلفن خانه اهواز دیدم که بسیار شلوغ است چون تلفن شهر ما هندلی بود باید حتما از تلفن خانه زنگ می زدم بی خیال تلفن زدن شدم به یکی از خواهرانم به مشهد زنگ زدم گفتم به مادرم بگوید که من برای آموزش به جایی می روم که نمی توانم به مادرم زنگ بزنم به مادرم بگوئید، با خودم گفتم که اگر انشالله شهید شدم مادرم یک دفعه می فهمد و کار تمام است، اگر هم زخمی شدم چیزی نمی گویم تا خوب شوم و بعد پیش مادرم بروم غافل از اینکه در بیمارستان جندی شاهپور اهواز مجروحانی که بیشتر از چند هفته باید بستری می شدند را به خانواده هایشان خبر می دادند من که قدرت نداشتم حرف بزنم فقط روی پلاکارتم نوشته بود ( داریوش بهمنیار کاشمر ) و آنها به سپاه کاشمر زنگ می زنند و می گویند که داریوش بهمنیار زخمی شده و استخوان پایش شکسته است و تلفن را قطع می کند.
سپاه پاسداران کاشمر که به خانه ما زنگ می زند متاسفانه مادرم گوشی را بر می دارد و سپاه هم می گوید مادر داریوش بهمنیار شما هستید و مادرم و خواهر تنی ام که چند شبِ قبل یعنی همان شب حمله که در خواب من را خونی می بیند مادرم می فهمد که اتفاقی برایم افتاده است سپاه هم از اینکه من در کدام بیمارستان و در کدام شهر هستم بی خبر است هر چه به مادرم می گویند فقط یک خواهر از اهواز زنگ زد گفت زخمی شده است پایش گلوله خورده، ولی مادرم هم فکر می کند کم کم می خواهند به او شهادت مرا بگویند و من هم در بیمارستان امام خمینی تبریز بی خبر از همه جا که در کاشمر این خبر پیچیده که من شهید شدم و مادرم دارد چه دردی می کشد و مدام به پاسداران می گوید بگذارید فقط یک دفعه او را ببینم.
البنه من خاطرات جبهه ام را کامل ننوشته ام ولی پژو مژده ژیان لینک اش این است که خیلی خیلی خلاصه وار در بیست صفحه و بدون ویرایش نوشته ام http://bahmaneyar.blogfa.com/post/392
و زیرکی و درایت سرلشکر باقری را در لینک های زیر نوشته ام
http://bahmaneyar.blogfa.com/post/790
http://bahmaneyar.blogfa.com/post/993
سال 1364 ارتش به شدت به نیرو احتیاج داشت اگر کسی سه جای استخوان بدنش می شکست معاف دو ماهه یا سه ماهه می شد جوانی که آن زمان عینک ته استکانی داشت معاف از رزم شد ولی باید به سربازی می رفت جوان 22 ساله ای که مادر زادی دستش کمی کج بود معاف از رزم می شد خیلی از جانبازان پنجاه و هفتاد درصدی معاف نشدند و به سربازی رفته اند می توانید به راحتی ببینید و هوشمند سازی کنید.
خلاصه در سال 1376 برای اولین بار بعد از پانزده سال به بنیاد جانبازان کاشمر رفتم در کاشمر پرونده باز کردم و یک سال طول کشید که جواب جانبازی من بیاید دیدم بنیاد جانبازان چنان خیانتی به جانبازان کرده اند که از حد خارج است کد 65 درصد شکستگی ران (فمور) پا را از سال 1372 تا سال 1376 چهل درصد کم کرده بودند و پانزده درصد به من جانبازی دادند نامه های جراحی لگنم که به شدت چرکی شده بود مثل همین الان که مدام چرکش کم و زیاد می شود و زانوی پایم و لکنت زبانم هیچ درصدی ندادند چند دفعه دیگر رفتم کمیسیون پزشکی و هر چقدر می گفتم من به خاطر دین استخوان رانم لکنت زبان پیدا کردم، لگن من دو دفعه برای جا گذاشتن و در آوردن پلاتین چهل سانتی متری با قطر بیست میلی متری در ظرف سه سال دو دفعه عمل جراحی شده است مدارکش را مگر نمی بینید اصلا بیایید لگن چرکی من را ببینید زانویم هنوز کامل خم نمی شود و موقع باز و بسته شدن صدای آهن می دهد گفتم پای من در گچ که نبوده بلکه چند ماه هجده کیلو وزنه به رانم آویزان کرده بودند که هجده کیلو وزنه ، آن زمان یک سوم وزن بدنم بوده است هر چقدر می گفتم فایده نداشت گفتند در صورت سانحه تو نوشته شده اصابت گلوله به ران پای چپ و ما فقط به ران درصد می دهیم و من می گفتم کد شکستگی ران هم 65 درصد است چرا پانزده درصد می دهید و همه آنها می گفتند باید همان موقع اقدام می کردی و این بزرگترین ظلم بنیاد کثیف جانبازان به من و جانبازان دیگر بود، رهبر بزرگوارم از بد زبانی ام عذر خواهی می کنم نمی توانم جلو خودم را بگیرم از این همه ظلم های پنج گانه جمهوری اسلامی ایران به من ، از ظلم بنیاد جانبازان ، از ظلم قوه قضائیه دو سه دفعه، ظلم اداره بازرگانی ، ظلم اداره بهداشت، ظلم وزارت دفاع.
من دیگر ناچارا زن و بچه ام را به خانه مادرش در تبریز فرستادم و خودم در خانه مادری ام افتادم نه طاقت گرما داشتم نه طاقت سرما ، بعد از یازده سال شکایت کردن و با آمدن کامپیوتر اینقدر التماس این و آن را کردم تا توانستم پول یک لب تاپ دست دوم نیمه خراب را که در کل یک و نیم گیگ حافظه داشت بخرم و با ایمیل زدن به هر کجایی که عقلم می رسید ایمیل می زدم و شکایت می کردم دو سال بعد از طرف حوزه علمیه آقائی به نام حاج آقای حسینی که دلش به حال من می سوزد و اصلا من او را نمی شناختم و او با سردار دهقان رئیس وقت بنیاد شهید آشنایی داشت سفارش مرا به سردار دهقان می کند و ظاهرا این کار را چند بار انجام می دهد.
یک روز دکتر دهقان که رئیس وقت بنیاد شهید و جانبازان در دوره اول ریاست جمهوری احمدی نژاد بود به من زنگ زدند سال 1387 بود و گفتند دردت چیه این حاج آقا حسینی مرا کلافه کرده چه دردی داری؟ من فقط به ایشان گفتم من از سربازی در زمان جنگ معاف شدم در حالی که خیلی از جانبازان هفتاد درصدی به سربازی رفته اند و معاف نشدند الان هم تعریق مفرط دارم و مدام عرق می ریزم و نمی توانم کار کنم و یازده سال است که در گوشه اتاق افتاده ام و جانبازی مرا از 65 و هفتاد درصد درصد به پانزده درصد کم کرده اند، خلاصه دکتر دهقان معاون خودش را که رئیس بنیاد شهید و جانبازان و آزادگان آن زمان خراسان بزرگ بود به دیدن من می فرستد و دوباره مرا به کمیسیون پزشکی فرستادند ولی دوباره 25 درصد جانبازی به من دادند آن هم حقوق ندادند بلکه به صورت مُعسری یعنی گدائی مستمری بخور نمیر می دادند ، در حالی که گدا بعضی از خود آن حرامیان بنیاد جانبازان هستند آری گدا آنها هستند که گوشت و پوست و استخوان هایشان از مال حرام و دزدی از بنیاد است، آن حرامیان مال مردم خور حق جانبازان خور که سران بنیاد هستند اکثرا آشنایان و دوستان گرمابه و گلستان کروبی بودند لعنت خداوند بر آنها باد لعنت به کسانی که مسئول این جنایات به جانبازان هستند باد لعنت خداوند به کسی که مسئولیت اش را درست انجام نمی دهد باد، بنیاد سال های سال است فقط ظلم به جانبازان و خانواده شهدا را در دستور کارش قرار داده است.
جناب مقام معظم رهبری می خواهم بدون رودربایستی با شما حرف بزنم شما ناسلامتی ولی فقیه هستید ولی این را بدانید ظلمی که شما به احمدی نژاد کردید در تاریخ باقی خواهد ماند، ولی فقیه حق ندارد حق یک مسلمان را از او بگیرید مگر احمدی نژاد چه کار کرده بود که به او گفتید در ریاست جمهوری شرکت نکند و رد صلاحیت اش کردند در حالی که ولی و آقا و مولای ما امیر المومنین حضرت علی (ع) می گفتند اگر دنیا را به من بدهند تا پوست دانه ای را از دهان مورچه ای به ناحق در بیاورم این کار را نمی کنم آنوقت شما او را از حق قانونی و شرعی و انسانی خودش محروم کردید و او را رد صلاحیت کردند، این کار شما باعث شد حسن روحانی دشمن مخفی شما با 240 هزار رای از نیمه بیشتر رئیس جمهور شود در حالی که اگر شما احمدی نژاد را منع نمی کردید هیچ وقت روحانی خائن نمی توانست با 240 هزار رای از نیمه بیشتر رئیس جمهور شود و یاران موسوی را سر کارهای حساس اقتصادی بگذارد و مملکت را به این روز بیندازد، مگر احمدی نژاد کم به مردم خدمت کرده بود اگر سپاه الان ثروتی بی نهایت دارد به خاطر وجود احمدی نژاد است همه از احمدی نژاد برگشته بودند اگر او کاندیدا می شد مثل بقیه دو یا سه میلیون رای بیشتر نمی آورد و مردم خود جوابش را می دادند.
بقیه در قسمت دوم
.